در زندگی همه ما چالشهایی وجود دارد که گاهی احساس سرخوردگی و تهی بودن را به ما منتقل میکند. گاهی این احساس سرخوردگی در زندگی به یکباره سراغمان میآید و خودمان هم دلیلش را نمیدانیم. گاهی در پی یک اتفاق یا حادثه ناگوار مثل از دست دادن عزیزان، ترک شدن از سوی کسانی که دوستشان داریم و … این احساس را میکنیم.
این احساس میتواند به راحتترین شکل ممکن کیفیت زندگی را کاهش دهد و ما را با حجمی از احساسات ناخوشایند، تنهایی و افسردگی روبهرو کند. شناخت این پوچی و تلاش برای ریشهیابی آن اولین و بهترین قدم در این مسیر است که در حل مسائل مشکلات اهمیت دارد.
دکتر مهدی آنت در این مطلب قصد دارد درباره معنی سرخوردگی، ارتباط آن با افسردگی و احساس سرخوردگی در زندگی صحبت کند. اگر دوست دارید درباره این موضوع بیشتر بدانید و به دنبال راههای حفظ آرامش هستید، در ادامه این مطلب با ما همراه باشید.
احساس سرخوردگی چیست؟
سرخوردگی احساسی است که در موقعیتهای مختلف بروز میکند. در این احساس نسبت به آینده ناامید میشوید و مسیر رسیدن به خوشبختی را مسدود میبینید. ما هر زمانی که به اهداف و آرزوهای خود برسیم، احساس خوشبختی میکنیم. اما وقتی مانعی در مقابل ما بگیرد، احساس ناامیدی میکنیم. البته میزان توان ما در بروز این احساس نقش اساسی را برعهده دارد.
افراد خشن، عصبی و با اعتماد به نفس پایین خیلی زود در برابر احساس یأس و ناامیدی تسلیم میشوند. اهمیت هدف هم در بروز احساس سرخوردگی نقش مهمی دارد. وقتی برای هدف مهمی در زندگی میجنگید، اگر به آن دست پیدا کنید، بیشتر عصبی شده و احساس سرخوردگی و یأس میکنید. در این موقعیتها اعتماد به نفس بیشتر در معرض خطر است.
هر چند گروهی از محققان علم روانشناسی معتقدند که احساس سرخوردگی و ناکامی همیشه هم بد نیست. بلکه گاهی میتواند یک شاخص مفید در برابر مشکلات موجود در زندگی باشد. در واقع میتواند مثل یک محرک عمل کند. اما وقتی با عصبانیت، تحریکپذیری، استرس، نارضایتی و افسردگی همراه باشد، باید آن را احساسی مخرب بدانیم.
به طور خلاصه، احساس سرخوردگی و ناامیدی باعث عقب ماندن از زندگی میشود. این احساس با مفاهیمی مثل خشم بیرویه، عصبانیت، غم و اندوه، ترس و سرزنش خود همراه میشود. پس همیشه این احساس به عنوان یک موتور محرکه عمل نمیکند. بیحوصلگی، بیقراری و نارضایتی از نتایج تاثیر فرکانس احساس سرخوردگی است.
نشانههای سرخوردگی
نشانههای زیادی وجود دارد که نشان میدهد ممکن است فردی دچار احساس سرخوردگی و ناامیدی شود. در اینجا چند علامت رایج وجود دارد:
بی قراری: ناامیدی میتواند باعث شود که فرد احساس بی قراری یا ناتوانی در نشستن کند.
تحریک پذیری یا عصبانیت: ناامیدی میتواند باعث شود که فرد به راحتی با گفتار یا اعمال دیگران آزرده یا عصبانی شود.
خودگویی منفی: احساس سرخوردگی میتواند منجر به یک خود گویی درونی منفی شود، جایی که فرد ممکن است از خود انتقاد کند یا احساس کند به اندازه کافی خوب نیست.
به تعویق انداختن کارها: زمانی که فردی ناامید است، ممکن است از انجام وظایف اجتناب کند یا به عنوان راهی برای مقابله به تعویق بیفتد.
علائم فیزیکی: احساس سرخوردگی میتواند به صورت فیزیکی به صورت تنش در بدن، سردرد یا معده درد ظاهر شود.
مهم است که توجه داشته باشید که هرکسی سرخوردگی را متفاوت تجربه میکند و همه این علائم را نشان نمیدهند. بهعلاوه، برخی از این نشانهها میتوانند نشاندهنده دیگر حالات عاطفی باشند، بنابراین هنگام ارزیابی اینکه آیا فردی ناامید است، باید زمینه و سایر عوامل را در نظر گرفت.
رابطه بین احساس سرخوردگی و پرخاشگری
افرادی که مقادیر زیادی از احساس سرخوردگی و ناامیدی را در زندگی خود تجربه میکنند نیز میتوانند مستعد بروز رفتارهای پرخاشگرانه باشند. این ناامیدی میتواند ناشی از عوامل مختلفی باشد، از مشکلات شخصی گرفته تا مسائل اجتماعی.
ناامیدی همچنین میتواند منجر به خودگویی منفی شود که باعث ایجاد مارپیچ منفی در تفکر میشود. و منجر به رفتار تهاجمیتر میشود. یک طرز فکر ناامید میتواند منجر به تفکر منفی در سایر جنبههای روزمره زندگی شود.
راهکارهایی برای پشت سرگذاشتن احساس سرخوردگی
قدم اول: متوجه علائم بشویم
مثل همیشه اولین گام، آگاهی است. همین حالا مکث کنیم و درون خود را کنکاش نماییم و درک کنیم آیا بابت هر موضوعی، احساس سرخوردگی و ناامیدی میکنیم؟! آنها اهدافی هستند که برای رسیدن به آنها تلاش نکرده باشیم؟ عاداتی که میخواستیم داشته باشیم اما رعایتشان نمیکنیم؟ رابطههایی بوده که بهخاطر غفلت ما خراب شده؟ مهارتهای بوده که علاقمند به فراگیری آنها بودهایم اما برای آنها زمانی اختصاص ندادهایم؟ مأموریتها و یا وظایفی داشتهایم که ناتمام باقی ماندهاند؟ پروژههایی برای انجام بوده که به تعویق انداختهایم؟
با درک این موضوعات، چه نوع احساسی به سراغ ما میآید؟ احساساتی که با پاسخ به این سوالات به سراغ ما میآیند، به مثابه علائمی هستند از انتظاراتی که از خود داشتهایم و برآورده نشدهاند. همهی ما در هر لحظه با این احساسات دست به گریبان هستیم و یک راه بیشتر نداریم:
اینکه امید خود را برای آن که در آینده عملکردی بهتر داشتهباشیم، از دست ندهیم. اغلب انتظاراتی که از خود داریم، بر اساس واقعیت توان و قوهی ما بنا نشدهاند، اما به محض آن که خود را دور از رسیدن به آنها احساس میکنیم، در ذهنمان جنبهای واقعی مییابند و احساس سرخوردگی و شکست در خود واقعی ما، با توان و استعداد محدود ما به وجود میآورند.
قدم دوم: به خودمان کمی فضا بدهیم.
حالا که علائم را مشاهده کردهایم، نوبت آن است که به این احساسات کمی زمان و فضا اختصاص دهیم. بگذاریم این احساسات در ما باقی بماند و سعی نکنیم آنها را پس بزنیم یا نفی نماییم و آرزو نکنیم کاش دچارش نشده بودیم.
به احساساتمان فضای تنفس کوچکی دهیم. وجود آنها، چه حسی را در بدن ما برمیانگیزانند؟ دقیقاً کجا هستند؟ چه نوع انرژیای را به ما القا میکنند؟ باید حس بدمان را درک کنیم، یا بقولی، حس رنجمان را. اما مهمتر از همه این است که بدانیم داشتن چنین احساساتی کاملاً طبیعی است.
قدم سوم: با خودمان همدردی کنیم.
اگر دوستی از داشتن احساسات مشابه رنج میبرد، چطور به او تسلای خاطر میدادیم؟ غیر از این است که او را در آغوش میگرفتیم، کلماتی از سر دلسوزی به او میگفتیم و از محبت خود بهرهمندش میکردیم؟
زمانی به این اختصاص دهیم که چنین کارهایی را برای خودمان هم انجام دهیم. ارزش ما اینقدر پایین نیامده که در حد یک آغوش، کمی عشق و کلماتی از سر مهربانی نباشیم! شاید خیلی ابلهانه به نظر بیاید، اماباید به خود بگوییم که ما لیاقت این محبت و همدردی را داریم.
بدون دیدگاه